وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

آزاده دلاور شیخ جلال الدین جابریان اصل

سلام این روزها یاد آور روزهای پر غرور بازگشت آزادگان دلاورمان به میهن اسلامی است .  

یکی از دوستان خوب من حجه الاسلام شیخ جلال الدین جابریان اصل است که از دوستان نزدیک سید و سالار آزادگان عزیز مرحوم حاج آقای ابوترابی رحمه الله علیه است . ایام پر توفیقی محضر این شیخ عارف بوده ام که از خاطرات زیبای زندگی من است .  

بعد از اسارت خاطره جالبی را برای حقیر تعریف کردند که در این ایام خوش  به شما عزیزان تقدیم میکنم .

ایشان می گفتند : افسر عراقی وارد استراحتگاهمان شد و نگاهش به عکسی  از صدام ملعون افتاد در حالی که پاره پاره شده و بر زمین ریخته بود !

متوجه نشدیم آیا یکی از بچه ها این کار را کرده بود یا اینکه توطئه  خود افسر عراقی بود ! خلاصه این امر بهانه ای شد تا بچه ها را بشدت مورد آزار و اذیت قرار بدهند و با بدترین شکل با کابل و میل گرد بر سر و روی آنها میزدند و می گفتند : در عوض پاره شدن عکس قائدمان بایستی به ساحت حضرت امام (ره) جسارت کنید و تا جسارتی نکنید کتکها ادامه خواهد داشت !

آنها اصرار داشتند بگوئیم  " خمینی د...ج...ا...ل...ه " در حین کتک خوردن نقشه ای بنظرمان آمد و گفتیم عراقیها خیلی فارسی نمی فهمند و برای استخلاص از شکنجه و کتک کاری شان همینطور که میدویدیم و با کابل و ... که کتک می خوردیم بگوئیم " خمینی نجاره ... خمینی نجاره ... " تا عراقیها حس کنند میگوئیم " خمینی د...ج...ا...ل...ه " و ...

با این درایت بچه ها از شکنجه خلاص شدیم و عراقی ها فکر کردند به موفق شده اند .

ایستادگیها و دلاورمردیها و زحمات تمام آزادگان مظلوممان را می ستائیم  و بر همه شان درود میفرستیم .

در دلم

...در دلم آرزوی آمدنت میمیرد


رفته ای اینک

اما ....


آیا باز برمیگردی؟


چه تمنای محالی دارم، 

خنده ام میگیرد!

زنی سه داماد داشت

زنی سه داماد داشت ...

 

 یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند

را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار  

 

استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را  

 

درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را  

 

نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد  

 

بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر 

زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً  

 

شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه  

 

گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف  

 

مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر  

 

انداخت. اما داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس  

 

چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ 

 

همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

 

 فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه  

 

داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف  

 

پدر زنت!!!!