نه؛
حتی نمیشود شمرد یکصد و هفتاد و پنج جفت دستِ بسته یکصد و هفتاد و پنج مردِ دستبسته را.
یکصد و هفتاد و پنج جوان،
یکصد و هفتاد و پنج سرباز که با دستانی بسته در یک شب شوم زندهبهگور شدند
تا پس از هفتهزار شب پیدا شوند و داغ ما را تازه کنند.
نه که این وحشتناکترین صحنه جنگ هشتساله ما بوده باشد.
نه که جنگ هشتساله ما.
اما خیالِ این یکصد و هفتاد و پنج جفت دستِ بسته جوان گلوی ما را میفشارد انگار پس از سی سال.
ما را که مظلومترین بودیم و دستبستهترین.
ما را که دستانمان را جز برای کاشتن و درو کردن مهربانی نمیخواستیم.
ما که از دنیا فقط دو دست آزاد میخواستیم و چشمانی که بتواند طلوع آفتاب را در افق وطن ببیند.
و آخ از آن چشمها!
آن یکصد و هفتاد و پنج جفت چشمی که در آن تاریکی مدهش،
خدا میداند چهها دیدند و دیگر ندیدند.
و حالا که دستی یکسره قلبمان را میفشارد از غصه این کابوس، و زبانمان لال است
در بیان این مصیبت، و چشممان اگر ببارد خون میبارد...
آن یکصد و هفتاد و پنج دستِ بسته را،
و دستانِ از دسترفته آن صدها هزاران مرد و زن را که جان دادند
تا ما جان به در ببریم از آن کابوس،
ببوسیم؛
یکصد و هفتاد و پنج بار.
صدها هزار بار.
*پی نوشت:
فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح اخیرا اعلام کرد: ۱۷۵ تن از شهدایی که وارد کشور شدند متعلق به غواصان عملیات کربلای ۴ است که با دستان بسته به شهادت رسیدند و زنده به گور شدند.