وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

اگر روزی ...

اگر روزی تهدیدت کردند،  

بدان در برابرت ناتوانند ...  

اگر روزی خیانت دیدی،  

بدان قیمتت بالاست ... 

اگر روزی ترکت کردند، 

 بدان با تو بودن لیاقت می خواهد ...

تیر خلاص

هوالمظلوم

 

عراقی ها خاکریز را گرفته اند

دارند به بچه ها تیر خلاص می زنند

صدای یاحسین بچه ها دلم را می لرزاند

فرصت نیست باید فرکانس بی سیمم را عوض کنم

سلام ما را به امام برسانید

بگوئید از ما راضی باشد

هر کاری از دستمان برآمد کردیم

و . . .

بچه ها بعد از شما ما ...

شرمنده ایم

شهیدامیرحاجی امینی بی سیم چی لشگر

عید مبعث

بخوان بنام پروردگارت 

عید سعید مبعث رسول گرامی اسلام 

حضرت محمدابن عبدالله (ص) 

بر همگان تبریک و تهنیت باد   

زندگی من

مترسک ناز می کند

 

کلاغ ها فریاد می زنند

 

و من سکوت می کنم....

 

این مزرعه ی زندگی من است

 

خشک و بی نشان


پارچ آب خوری

در ایام جنگ تحمیلی در جبهه تنگه چزابه ماموریتی بودم  

 

که اتفاق جالبی بیادم آمد که دوست دارم برای شما  

 

عزیزان بنویسم تا هم تبسمی بر لبان شما بزرگواران بنشیند 

 

 و هم بدانید در جنگ چگونه عزیزان شما به کمبودها لبخند 

 

 زدند و حماسه ها آفریدند و به امکانات و وسائل تدارکاتی  

 

خیلی وابسته نبودند !

 

مدتی بود نیاز به پارچ آب خوری داشتیم و از تدارکات 

 

 درخواست کرده بودیم ولی بهر دلیل نمی آوردند یا احتمالا  

 

نبود که بیاورند . 

روزی بچه های تدارکات چی  که از شهر آمدند مقداری از  

 

وسایل مورد نیاز بچه ها را آوردند که متاسفانه باز هم در آن 

 

پارچ آب نیاورده بودند .

 

در بین وسایل دیدی زدیم و متوجه شدیم یکعدد آفتابه  

 

کوچک اضافه آورده اند !

بی درنگ آن را برداشته و مدتی به جای پارچ آب خوری  

 

استفاده میکردیم !

 

حالا تصور کنید سفره نهار پهن است و درون آن بجای پارچ  

 

آب خوری آفتابه می گذاشتیم !

 

گاهی بچه ها به شوخی آفتابه را از وسط سفره برداشته و

 

می گفتند : یه لحظه من بروم به توالت و باز آن را (آفتابه ) 

 

برمی گردانم !!!

 

میخواین باور کنین میخواین باور نکنین !

 

به من چه ! 

 

از من گفتن !

 

می خواین بخواین نمی خواین بخواین !!!

 

ما که به راحتی از اون آب توی لیوان های شیشه ای جا  

 

مربائی می ریختیم و می خوردیم و حالمون هم اصلا بهم  

 

نمی خورد .

 

تازه همه لیوانهای پلاستیکی داشتند ما که کلاسمون بالاتر  

 

بود توی لیوان های شیشه ای جامربائی آب و چائی می  

 

خوردیم ...  

جماعت یه دنیا فرقه بین دیدن و شنیدن 

برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدند ...  

امان ای دل . . .

مهرداد اوستا

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد

توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا
متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با
نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز

که هدیه ای از اوستا بوده , مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی
، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند  ..
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از
ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
,
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید
...

 

 اینم شعر زیبای مهرداد اوستا 

-------------------------------

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

 

عجب دنیائیه !!! 

 

چاره چیه ...

محول دشت گپ

بچه های دشت بزرگی به او به زبان محلی روستای ام الطمیر " محول " می گفتند . 

(1)  محول لرز و تب کرده بود . اونقدر تبش شدید بود که در گرمای تابستان در  

شهر فاو عراق دست را می سوزاند !

دیگر همه بچه های سنگر نگران شدند . یکی از بچه های دسته بلال که مختصری  

اطلاعات پزشکی داشت گفت : اگر او را پاشوره کنیم و دستمال خنک بر پیشانی  

اش قرار بدهیم تبش کم می شود و ممکن است تشنج نکند !

تمام خط را گشتیم یخ پیدا نکردیم !

بالاخره سنگری از سنگرهای لشگر نجف اشرف دو قطعه یخ گرفتیم تا آمدیم  

به سنگرمان برسیم نصف شده بود ! در تشت کوچکی گذاشتیم تا محمد پاشوره 

 کنه اما هرچه تلاش کردیم او راضی نمی شد ! با آن حال بدی که داشت اما چون 

 وضعیت تشنگی بچه ها را میدانست حاضر نمی شد یخها صرف پاشوره او شود !

با هر زحمتی بود یخها را درون تشت کوچکی گذاشتیم و چند دقیقه یکی یکی  

پاهای محول را درون آن قرار دادیم و چفیه ای را در آب خنک شده گذاشته  

چلاندیم و بر روی پیشانی اش گذاشتیم تا کمی بهبود یافت .

بخدا تا یادم به آن ایام می افتد باورم نمی شود در آن گرمای بیابانهای تفتیده  

جنوب جبهه ها آب یخ که شاید بنظر برسد ابتدائی ترین نیاز است ، نداشتیم !

تازه نه فقط آب یخ کمتر یافت می شد بلکه در آن روزها روزه هم می گرفتیم  

و ...  می جنگیدیم ...

فقط لطف و یاری خدا بود که بچه ها را یاور بود و الا امکان ندارد حتی کسی در  

آن شرایط زنده بماند .

خدایا حق ایثارگران و جانبازان و آزادگان و شهدا را بر ما ببخش ...

(محمددشت بزرگ بسیجی مخلص گردان کربلای اهواز)

محمدعلی عبیاوی

ساعت دو نیمه شب بود .

تازه پستم تمام شده بود و از سنگر کمین  برگشتم تا در سنگرمان

 استراحتی بکنم .

چند لحظه ای نگذشته بود که سر و صدای زیادی بلند شد ظا هرا

یک تیم شش نفره از گشتی های عراقی از کمین ما گذشته و

بدرون مواضع رزمندگان اسلام نفوذ بودند .

بچه ها با تاخیر مختصری متوجه شده و سریعا موضع گرفتند .

در گیری شدیدی شروع شد و تیم گشتی عراقی با دو نفر تلفات

پا به فرار گذاشتند .

بهنگام تعقیب عراقی ها محمدعلی عبیاوی باشتباه وارد میدان

مین شد ه و بر روی مین گوجه ای رفته و با انفجار مهیبی پایش

از پایین مچ قطع شد .

همه خیلی نگران او بودیم چون برای دقایقی

در میدان مین باقی ماند و امکان نداشت بدون حضور بچه های تخریب

 کاری انجام بدهیم .

و لازم بود تا منتظر تخریب چی های لشگر بمونیم !

بحمدلله بموقع تخریب چی ها رسیدند و محمد علی را از میدان مین

 خارج کردند . خون زیادی از او رفته بود اما چون ورزشکار بود و جثه

قوی داشت  تحمل میکرد .

امدادگران او را بر روی برانکارد قرار داده اما چون هم سنگین بود و

هم منطقه کوهستانی بود بسختی حرکت میکردند .

محمدعلی که همیشه شوخ طبع بود و در این حال هم روحیه بالائی

 داشت به امدادگران گفت :

ظاهرا زور بردن مرا ندارید بایستید تا از بالانکارد بیایم پائین تا کمکتان

 کنم ...

مشخصه اصلی و مشهور محمدعلی اغراق در مطالبه ! مثلا وقتی

سیکل بود میگفت : دیپلمم!

وقتی دیپلم داشت می گفت : لیسانس دارم!

حالا که لیسانس داره (البته احتمالا خودش میگه! بمن چه) میگه: دارم

فوق لیسانس میخونم !

اگه انشالله هفته آینده توی خیابون کیان ببینمش شاید بگه دکترا

می خونم یا دکترا گرفتم !!!

اما اون شب واقعا راست گفت پاش قطع شده بود و حالا که تقریبا

 ۲۲ سال از اون ماجرا می گذره هنوزم پاش در نیومده (رشد نکرده)

بخدا راست میگم هنوزم پاش قطعه خودم شخصا دیدم ...

ما هم بهش میگیم محمد پا کوتاه !!! ...

معنی عشق

 عشق یعنی 

 عشق یعنی یک سلام و یک درود

 عشق یعنی درد و محنت در درون

 عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی یک شقایق غرق خون

 عشق یعنی زاهد اما بت پرست

 عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

 عشق یعنی بیستون کندن بدست

 عشق یعنی آب بر آذر زدن

 عشق یعنی چون محمد پا به راه

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 عشق یعنی با پرستو پرزدن

 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 عشق یعنی یک تیمم یک نماز

 عشق یعنی سر به دار آویختن

 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی مستی و دیوانگى

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

 عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 عشق یعنی معنی رنگین کمان

 عشق یعنی شاعری دلسوخته

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی سوز نی آه شبان

 عشق یعنی لحظه های التهاب

 عشق یعنی لحطه های ناب ناب

 عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی در فراقش سوختن

 عشق یعنی انتظار و انتظار

 عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

 عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

 عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 عشق یعنی مست و بی پروا شدن
 

 عشق یعنی با جهان بیگانگى

 

سلام بر همه شما عزیزان  

 

خوشحالم در جمع شما خوبان کلبه کوچکی دارم 

 

امیدوارم قابل تحمل باشم  

 

تا بعد ...