آیتالله هاشمی رفسنجانی امروز در سالگرد شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، روز معلم و هفته کارگر در دیدار با جمعی از اعضای جبهه مردمی اصلاحات، با گرامیداشت یاد و خاطره این شهید بزرگوار، سخنان مهم و جالبی را بیان فرمودند :
{با اشاره به بداخلاقیها، تهمتها، مفاسد گوناگون و نیز فقر و اعتیاد و معضلات اجتماعی دیگر} بنابر اعتقادات دینی و اسلامی میبایست راستگوترین مردم جهان باشیم.
کسی که مردمفریبی، دروغ و ریاکاری را برای پیشبرد اهداف خود پیشه میسازد، خود و جامعه را از درون پوسانده و متلاشی میکند، زیرا زمانی که به جای خدا و انسانیت، شرک و پلیدی در دل جای گرفت، نمیتوان ادعای اهداف الهی و انسانی را یدک کشید.
· در دورانی نه چندان دور
با پیشه ساختن اخلاق، اعتدال و استقامت در هدف، کارهای بزرگی چون انقلاب،
دفاع مقدس، استقلال و سازندگی کشور را به مراحل خوبی رساندیم. راه برونرفت
از معضلات و مشکلات کنونی نیز بازگشت به اخلاق و اعتدال است.
واقعا فضای جامعه پر است از بغض و نفرت نسبت به بداخلاقی ها ، تهمت ها ، مفاسد روز افزون اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و سوء استفاده دولتی ها و فقر و تنگدستی و گرانی و اعتیاد و بیکاری و ...
هیچکس هم پاسخگو نیست . چرا باید نظامی با این اقتدار و توانائی و بالندگی و این درایت رهبری اینگونه مردمش در گرفتاری باشند . این اعتماد و همراهی ملت تا کی ادامه خواهد داشت ؟
ایکاش گوش شنوائی برای سخنان دلسوزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی این یار دیرین امام امت و رهبری حکیم انقلاب اسلامی باشد ...
تا دیر نشده ... انشالله
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف
کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن
کنار اتوبان،
یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی
ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه :
والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!
...
نتیجه اخلاقی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی :
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان! به کجا گیر کرده...!
به دلیل اعتراضات شدیداللحنی که آقایان حاج منصور ارضی و حاج سعید حدادیان دو مداح سرشناس تهرانی به احمدی نژاد و مشائی کردند پروندهای در شعبه ۹ دادسرای فرهنگ و رسانه تشکیل و در نهایت منجر به صدور قرار مجرمیت برای این دو مداح شد.
وکیل رییس دفتر مشائی گفته اواخر هفته گذشته که به دادسرا مراجعه کردم، متوجه شدم کیفرخواست پرونده صادر شده اما هنوز به دادگاه ارسال نشده است.
وی با بیان اینکه به خاطر طرز کار قوه قضاییه در رسیدگی به این پرونده شکایتی تنظیم و مترصد ارائه آن به کمیسیون اصل نود هستم، گفت: بیش از یک سال و سه ماه از شکایت موکلم علیه این دو مداح میگذرد ! اما تاکنون این پرونده به دادگاه هم ارسال نشده است.
در مقابل، پرونده جوانفکر به خاطر انتشار ویژهنامه «خاتون» در کوتاهترین زمان ممکن با صدور کیفرخواست به دادگاه ارسال و حتی به مرحله اجرای احکام رسیده است.
وی ضمن انتقاد از عملکرد قوه قضاییه به خاطر آنچه که آن را برخوردهای تبعیضآمیز در رسیدگی به پروندهها عنوان کرده گفت: پرونده شکایت اسفندیار رحیم مشایی از منصور ارضی و سعید حدادیان بسیار سبکتر از سایر پروندههایی است که در کوتاه زمان ممکن ضمن صدور کیفرخواست به دادگاه ارسال شده است.
فلش بک :
روزی که احمدی نژاد کاندیدا شده بود همین حضرات مداح پا را از مداحی فراتر گذاشته و با اقدامات سبکی از منبر اهل بیت سوء استفاده کرده و خود را با تمام ابعاد در اختیار ستادهای او قرار دادند بگونه ای که افراط کردند و برو بیاهایی به مسجد ارگ و ... راه انداختند او را بگونه ای بالا نشان دادند که او باورش شد و خود را نماینده امام زمان دانست !
روزی که احمدی نژاد سرمست از پیروزی در مراسم جشن زودهنگامی که برپا کرده بود ، بخشی از مردم را که به رقیبانش رای داده بودند را خس و خاشاک نامید و به ملت رسما توهین کرد به شکلی که صدا و سیما مجبور شد پخش مستقیم سخنانش را قطع نماید ! این آقایان با ذوق و شوق زایدالوصف در کنار او بودند و معترض او نشدند !
اما با روشن شدن اهداف او و منحرفین اطرافش که اموال ملت را بتاراج بردند که سالها بعد ابعاد آن مشخص خواهد شد و مقابل رهبری عزیز ایستادند و قهر کردند ، متوجه اشتباهات خود شدند و این بار باز دست به تفریط زدند و سخنان بسیار زشت و زننده سعید حدادیان در ایام سوگواری حضزت زهرا(س) تعجب فاطمیون را برانگیخت !
خیلی علاقمندم تا با این دومداح محترم همانند افراط و تفریطشان برخورد شود تا دیگر مداحان اهلبیت بدانند شان و جایگاه مداحی بی نهایت رفیع تر از آنست که برای این و آن هزینه شود ...
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟
بنام حق
دانشگاه که قبول شد . ثبت نام کرد و دانشجوی دانشگاه شهید چمران اهواز شد
از شانس خوبش آیت الله اراکی و شیخ کریم فرحانی شدند رئیس و معاون نهاد رهبری
در دانشگاه شهید چمران اهواز ...
اونهم فضای مناسبی دید و شروع کرد به فعالیت های سیاسی بی پروا !
مثل همیشه که منتقد تند تند است مثل فلفل !
از زمانی که درسش تمام شد تا حالا هر وقت انتخاباتی بوده اون اولین نفر ثبت نام کرده !
هی شرکت می کنه ، هی شکست میخوره و ... بقول علماء کالاول ...!
خونه آباد خسته هم نمیشه . توی همه انتخاباتا شکست که میخوره دوباره از صفر شروع می کنه !
جلسه میگذاره . وقت میگذاره . جذب می کنه و مابقی ماجرا ...
با تمامی تندی و تلخی که داره نمیدونم چطور بازم آدمها دور و برش می مونند !
سنگر سفت و محکمی هم بنام روزنامه کیهان داره و خلاصه تا میتونه ازش بهره برداری می کنه
اینا رو نگفتم که فکر کنید آدم بدیه ها !
نه خیلی هم پسر خوب و سالمیه و شخصا قبولش دارم و خدائیش و جان آقای همه مون ما که دوست
داریم جای بان کی مون دبیرکل سازمان ملل بشود ! چشم حسودش کور !
ولی تا نره توی مجلس دست بردار نیست که نیست !
آخه دنبال یه شغل دیگه هم نمیره که نمیره گفته باشم ؟
دوست دارم بالاخره بره توی مجلس تا هم از کول مردم اهواز بیاد پائین و بعد بفهمد که در مجلس
هم خبری نیست که نیست فقط صندلیها سبزند !
و هم ببینیم بعد از عمری انتقاد تند و برخورد و درگیری و تخریب از همه چیز و همه کس !
اگه خودش بره توی مجلس چه گلی به سر شهرمون میزنه !
این بارهم که بهش رای ندادید ! تازه بنرهاشو هم آتیش زدید ! بعدشم انداختید گردن خوش و ستادهاش !!!
آخر این انصافه ؟ مگر چی کم داره ؟ چرا فرق میگذارید ؟
مردانه بهتر از شکرخدا نبود ؟هر دو هم که سرشون خلوته !
ملت . مردم . جوانان ... ترو خدا ... بابا گناه داره !
دیگه داره دلم واسش می سوزه ها !
بالا غیرتا یه کاری بکنید !
داره سنش بالا می ره ها !
چون میدونم دور بعد هم اولین نفره که باز ثبت نام می کنه !
خداوکیلی از همین الان قول بدید واسه دور بعد دیگه نامردی نکنید
و بفرستینش مجلس ... قول قول قول ... !
ببین ظاهرش چه مظلومه ... !!!
متن ذیل دست نوشته یگانه فرزند شهید گرانقدر علیرضا سراج خانم مبینا است
و در اربعین شهادتش نگاشته است
که دنیا دنیا دلم را شکست
بدون هیچ توضیحی عینا برای شما درج می نمایم تا بدانیم
در شب سال تحویل نو چقدر این بانوی کوچک تنها و دل شکسته بوده ...
خدایا بحق علیرضای شهید خودت در این وانفسا کمک و یاریشان بفرما
بابا علی سلام
دلم خیلی خیلی برات تنگ شده .
امروز سی روزه که رفتی .
بابایی چرا از پیشم رفتی پیش خدا.
حتماً از دستم ناراحت شدی آخه وقتی رو ویلچر بودی غصّه می خوردم
دلم می خواست دنبالم بدویی یا بغلم کنی پرتم کنی بالا.
بابا نمی خوام باهام بازی کنی ،
نمی خوام اذیّت بشی فقط بیا پیشم باش، رو ویلچر باش، اما باش .
وقتی تهران بودی ، به خدا می گفتم: من بمیرم اما بابام نمیره .
خانم معّلمم میگه: خدا بچه ها رو خیلی دوست داره اما بچه های شهیدان رو بیشتر دوست داره.
یعنی خدا تور برد که منو بیشتر دوست داشته باشه؟
من خدا رو خیلی دوست دارم اما تو رو هم خیلی دوست دارم.
راستی بابا، مامانت خوبه؟ الان پیش مامانتی یا پیش دوستات؟
بابا جایی ت درد نمی کنه؟ دیگه درد نداری؟ نفست خوبه؟
باشه بابا اگه پیش مامانت با دوستات خوبی، منم تحّمل می کنم
اما بابا ندیدنت خیلی خیلی سخته.آخه تا قیامت نمیشه ببینمت.
به مامان میگم: قیامت کی میشه؟ مامان میگه : تا مهدی نیاد قیامت نمیشه.
دیگه منم دعا می کنم، مهدی بیاد بعد زود قیامت بشه ببینمت.
بابایی خوش بحالت که تو بهشتی، اینجا هیچ خوب نیست.
نامه رو هیشکی نخونده، اول تو بخون برا مامانت هم بخون .
بابایی از مامان پرسیدم: یتیم یعنی چی ؟
مامان گریه کرد گفت: یعنی مظلومیّت، یعنی کربلا، یعنی رقیه
بعد منم فهمیدم خدا خیلی دوستم داره که شدم مثل رقیه
بابا بغلم کن . دلم برات یک ذره شده.
دوستت دارم بابایی.
از طرف مبینا سراج دختر شهید علی رضا سراج 22/12/90
http://www.shooshan.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=330:%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%D8%AA%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%84-%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9-%D9%85%D9%86
http://www.khouznews.ir/fa/news/16335
می سوزم از یاد یارانی که دیگر نیستند ، یعنی نباید باشند ! چون تحمل این ایام و این انسانها را نمیتوانستند داشته باشند ...
دوست عزیز جناب آقای رجائی مطلبی را از یکی از دوستان در وب سایت شان منعکس کرده بودند که همانند قلم شیوای خودشان به دلم نشست و عینا تقدیم شما عزیزان می کنم .
.
.
.
سال 1391 هم رسید ، آن هم در حالی که
نه از اشغال غرب سرزمین پرگهر توسط ارتش بین النهرین خبری هست ، نه از آژیر
قرمزهایی که روزگارمان را سیاه کند و نه از صدای بمب و موشک و بوی باروت و خون...
خدایا شکرت!
اما چه بد مردمانی باشیم ما اگر
فراموش کنیم که اگر امروز با خیال راحت ، دور هفت سین هایمان می نشینیم و رقص ماهی
در تنگ آب را تماشا می کنیم و زیر لب "یا مقلب القلوب" می خوانیم ، اگر
با خنده و اشتیاق ، زنگ خانه همسایه و فامیل را می زنیم که "آمده ایم عید
دیدنی" ، اگر باربند ماشین هایمان را پر می کنیم از اسباب و وسایل سفر و صدای
پخش ماشین مان را بلند کرده ایم گاز می دهیم و اگر بلیط به دست راهی فرودگاهیم تا
در نقطه ای از دنیا ، چند روزی را خوش باشیم ،همه و همه رهین مردانی هستیم که آنها
هم می توانستند در نوروز 91 در میان ما باشند و عیدی بدهند و عیدی بگیرند ، اما در
این لحظه که ما هوای تازه بهاری را تنفس می کنیم ، در سینه قبرستان ها خوابیده اند
و آرام آرام به بخشی از خاک وطن تبدیل می شوند.:
حمید ؛ امدادگری که برای نجات همرزمش از سنگر بیرون آمد ، زخم او را بست و پیشانی خودش میزبان گلوله ای آتشین شد..
محمد ؛ آنقدر در والفجر 8 آرپی جی زده
بود که از هر دو گوشش ، همین طور خون شره می کرد..
اسماعیل ؛ غیرتش قبول نکرد که صبح به
صبح کرکره مغازه خواربار فروشی اش را بالا بکشد و از پشت شیشه ، تشییع جنازه شهدای
محلش را تماشا کند..
بهرام ؛ وقت خواستگاری شرط کرد که تا
پایان جنگ – هر چند سال که طول بکشد – پای دین و میهنش خواهد ایستاد.جنازه اش را درست
در روز پایان جنگ آوردند..
امین ؛ فقط توانست عکس دوقلوهای
زیبایی که خدا به او داده بود را ببیند. دو روز قبل از آن که به مرخصی برود و کودکانش
را در آغوش بکشد ، ترکش توپ ، گردنش را زد..
سید محسن ؛ در شب عملیات ، داوطلب شد
تا از روی میدان مین رد شود و راه را باز کند.خودش تکه تکه شد..
علیرضا ؛ 20 سال بعد از این که رفت ،
مقداری استخوان تحویل مادر پیرش دادند: این علیرضای توست.!
صادق ؛ برای این که گروه از معبر
بگذرد ، به تپه ای در جهت مخالف رفت و شروع کرد به تیراندازی کردن تا حواس عراقی
ها را به سمت خود جلب کند...گروه گذشت ولی هنوز از صادق خبری نیست که نیست..
بهروز ؛ دیده بانی که در جزایر مجنون
، در محاصره بمب های شیمیایی قرار گرفت ؛ جنازه اش انقدر تاول زده بود که به سختی
می شد فهمید این همان بهروز خوش خنده ای است که همیشه خدا کلی لطیفه برای تعریف
کردن داشت..
عبدالله ؛ عراقی ها برای زهر چشم
گرفتن از بقیه اسرا ، او را سینه خاکریز گذاشتند و 10 نفر ، هرکدامشان یک خشاب
کلاش به بدن زخمی اش خالی کردند. بچه هایش فقط تصویری مبهم از پدر در ذهنشان مانده
است..
مهدی ؛ روی قایق بود که زدند ؛ خودش و
قایقش را آب به سوی خلیج فارس برد و هیچ کس هرگز ندیدش..
رسول ؛ همسرش سال هاست که بر سر قبری
که می داند شویش در آن نیست فاتحه می خواند و به چشمانی که در قاب عکس بالای مزار
به چشمانش زل زده اند ، نگاه می کند و عاشقانه اشک می ریزد..
و دهها و صدها هزار حمید و محمد و
اسماعیل و بهرام و امین و سید محسن و علیرضا و صادق و بهروز و عبدالله و مهدی و
رسول و ... به زیر خاک رفتند یا در آسایشگاه های جانبازان ، به سختی روزگار می
گذرانند تا در 1391 خورشیدی و سال های قبل و بعد آن ، وقتی سر سفره هفت سین نشستیم
، تنها منتظر صدای توپ تحویل سال باشیم نه دل نگران بمب هایی که خود و هفت سین مان
را زیر و زبر کنند..
ما ایرانیان ، این صاحبان و ساکنان و
مردمان مرز پرگهر ، حتماً به آن اندازه شرافت و شیدایی داریم که مهربان ترین
هموطنان مان را که هنوز با نگرانی نگاه مان می کنند فراموش نکنیم.
آدم ها دو گونه اند !
آنان که با عقلشان می زیند ،
و دیگران که زیستنشان با دل است .
چه بسیارند آنان و چه قلیل اند اینان ،
چه سهل است آنگونه زیستن ،
و چه دشوار است اینگونه بودن ،
بهشــــــــت ارزانی عقل اندیشان باد . . .
--------------------------------------
یکی از تفریحات ما در جبهه سر کار گذاشتن عراقی ها بود . در منطقه عملیاتی فاو و شلمچه
عراقی هاتک تیراندازهای ناحقی داشتند .
بی وجدانها امکان نداشت تیرشون خطا بره !
ما هم دو هدف رو دنبال میکردیم یکی تفریح و دیگری کمتر کردن حساسیت تک تیراندازای عراقی !
خلاصه کلاهخود درب و دغونی پیدا می کردیم و یا اگر کلاهخود دست دوم نبود مجبور بودیم تک به
سنگرای خودی بزنیم و کلاهخود کش بریم !
معمولا یا کلاهخود مقداد یا طارق و ... که مظلوم بودند و گیر نمی دادند و بفرماندهی شکایت نمیکردند
رو تک می زدیم ! و اونو بر روی یک دسته بیل یا چوب بلندی قرار می دادیم و از خاکریز کمی بالا می گرفتیم ...
آی عراقی ها کیف میکردند که یکی رو زدند
و ما هم آی کیف میکردیم که سرکارشون گذاشتیم ...
نکته جالب این بود که وقتی عراقی ها یکی دو مورد توی کلاهخود می زدند برای چند ساعتی
دیگه پیداشون نمی شد و ...
آی حال می داد ... یادش بخیر