وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

محول دشت گپ

بچه های دشت بزرگی به او به زبان محلی روستای ام الطمیر " محول " می گفتند . 

(1)  محول لرز و تب کرده بود . اونقدر تبش شدید بود که در گرمای تابستان در  

شهر فاو عراق دست را می سوزاند !

دیگر همه بچه های سنگر نگران شدند . یکی از بچه های دسته بلال که مختصری  

اطلاعات پزشکی داشت گفت : اگر او را پاشوره کنیم و دستمال خنک بر پیشانی  

اش قرار بدهیم تبش کم می شود و ممکن است تشنج نکند !

تمام خط را گشتیم یخ پیدا نکردیم !

بالاخره سنگری از سنگرهای لشگر نجف اشرف دو قطعه یخ گرفتیم تا آمدیم  

به سنگرمان برسیم نصف شده بود ! در تشت کوچکی گذاشتیم تا محمد پاشوره 

 کنه اما هرچه تلاش کردیم او راضی نمی شد ! با آن حال بدی که داشت اما چون 

 وضعیت تشنگی بچه ها را میدانست حاضر نمی شد یخها صرف پاشوره او شود !

با هر زحمتی بود یخها را درون تشت کوچکی گذاشتیم و چند دقیقه یکی یکی  

پاهای محول را درون آن قرار دادیم و چفیه ای را در آب خنک شده گذاشته  

چلاندیم و بر روی پیشانی اش گذاشتیم تا کمی بهبود یافت .

بخدا تا یادم به آن ایام می افتد باورم نمی شود در آن گرمای بیابانهای تفتیده  

جنوب جبهه ها آب یخ که شاید بنظر برسد ابتدائی ترین نیاز است ، نداشتیم !

تازه نه فقط آب یخ کمتر یافت می شد بلکه در آن روزها روزه هم می گرفتیم  

و ...  می جنگیدیم ...

فقط لطف و یاری خدا بود که بچه ها را یاور بود و الا امکان ندارد حتی کسی در  

آن شرایط زنده بماند .

خدایا حق ایثارگران و جانبازان و آزادگان و شهدا را بر ما ببخش ...

(محمددشت بزرگ بسیجی مخلص گردان کربلای اهواز)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد