وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

پارچ آب خوری

در ایام جنگ تحمیلی در جبهه تنگه چزابه ماموریتی بودم  

 

که اتفاق جالبی بیادم آمد که دوست دارم برای شما  

 

عزیزان بنویسم تا هم تبسمی بر لبان شما بزرگواران بنشیند 

 

 و هم بدانید در جنگ چگونه عزیزان شما به کمبودها لبخند 

 

 زدند و حماسه ها آفریدند و به امکانات و وسائل تدارکاتی  

 

خیلی وابسته نبودند !

 

مدتی بود نیاز به پارچ آب خوری داشتیم و از تدارکات 

 

 درخواست کرده بودیم ولی بهر دلیل نمی آوردند یا احتمالا  

 

نبود که بیاورند . 

روزی بچه های تدارکات چی  که از شهر آمدند مقداری از  

 

وسایل مورد نیاز بچه ها را آوردند که متاسفانه باز هم در آن 

 

پارچ آب نیاورده بودند .

 

در بین وسایل دیدی زدیم و متوجه شدیم یکعدد آفتابه  

 

کوچک اضافه آورده اند !

بی درنگ آن را برداشته و مدتی به جای پارچ آب خوری  

 

استفاده میکردیم !

 

حالا تصور کنید سفره نهار پهن است و درون آن بجای پارچ  

 

آب خوری آفتابه می گذاشتیم !

 

گاهی بچه ها به شوخی آفتابه را از وسط سفره برداشته و

 

می گفتند : یه لحظه من بروم به توالت و باز آن را (آفتابه ) 

 

برمی گردانم !!!

 

میخواین باور کنین میخواین باور نکنین !

 

به من چه ! 

 

از من گفتن !

 

می خواین بخواین نمی خواین بخواین !!!

 

ما که به راحتی از اون آب توی لیوان های شیشه ای جا  

 

مربائی می ریختیم و می خوردیم و حالمون هم اصلا بهم  

 

نمی خورد .

 

تازه همه لیوانهای پلاستیکی داشتند ما که کلاسمون بالاتر  

 

بود توی لیوان های شیشه ای جامربائی آب و چائی می  

 

خوردیم ...  

جماعت یه دنیا فرقه بین دیدن و شنیدن 

برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدند ...  

امان ای دل . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد