اوضاع جبهه ها بدتر از این نمی شود !
هر روز خبر تلخ و ناگواری از جبهه ها بگوش می رسد . بعد از سقوط فاو دیگر آرام و قرار نداریم .
یک چشم اشک و یک چشم خون داریم . عقب نشینی ها ادامه دارد . شکست پشت شکست و
مواضعی که با هزاران بدبختی و فدا شدن صدها جوان پاک بدست آمده مثل آب خوردن توسط عراقیها
باز پس گرفته می شود .
بچه ها در نهایت تلخی با هم شوخی میکنند هر روز که داریم شکست می خوریم و مواضعمان را
دودستی تحویل بعثی های متجاوز میدهیم ! معلوم نیست روز قیامت هم حق را به ما بدهند !
نکند روز قیامت برویم و ببینیم که ما بحق نبوده ایم و صدام یزید کافر بر حق بوده و خود منحوسش و
سربازان وحشی اش وارد بهشت شوند !!!
خلاصه خیلی دل شکسته و نا امیدیم . اصلا دیگر هیچکس را یارای عشق ورزی به جبهه و جنگ نیست !
نگاهمان همیشه به جنگ نگاهی مغرورانه بود که هر گاه پا به عرصه عملیاتها بگذاریم هیچ ارتشی را
یارای مردان عاشق خمینی کبیر نیست .
با همه مصائب و مشکلات ولی هیچکس از بچه ها از احوالات امام امت غافل نیست ! با خودمان
میگوئیم : خدایا نکند امام غصه بخورد ؟ نکند حال امام بد شود ؟ به هیچ وجه من الوجوه
نمیخواهیم روزی را ببینیم که امام عزیز و افکار و نظرات و برنامه هایش در نزد جهانیان و دوست و
دشمن غرورش شکسته شود !
اما امام حرف نمی زند ! همه منتظریم ببینیم امام چه میگوید . ولی خبری نیست همه سردرگمیم !
عراقی ها مجددا جرات کرده اند و تا پشت نورد آمده و به اهواز نزدیک میشوند !
با بی سیم و اسلحه به خانه آمدم . مادرم نشسته و با حالت زار و نزار اشک میریزد و مثل همیشه
برایپیروزی دعا می کند . میدانم که تاثیر این دعاهاست که خداوند بما نظر میکند .
گفتم مادر وسایل ضروری را جمع کنید باید از اهواز برویم ! دستش را بصورتش میزند و میگوید مگر
چه شده ؟ گفتم عراقیها دارند به اهواز نزدیک می شوند و هیچکس هم جلودارارشان نیست !
ساعت ۲ بعدازظهر است .
رادیو را برای اخبار روشن میکنم اولین خبر مرا سست بر زمین می نشاند .
جمهوری اسلامی ایران قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را پذیرفته است . گریه ام میگیرد
بمادرم میگویم دیدی چه خاکی بر سرم شد جنگ تمام شد همه دوستانم شهید شدند و من بدبخت
ماندم !!! با گریه از خانه بطرف مسجد آمدم . دیگر طاقت ندارم با کسی روبرو شوم .
بچه های مسجد بگردم حلقه می زنند غلام قطعنامه ۵۹۸ چیه ؟ حالا چه می شود ؟ چکار باید
بکنیم ؟واقعا جنگ تمام شد ؟
تا نماز مغرب دورهم بودیم و از خاطرات شهدا گفتیم و اشک ریختیم . عمو غلام یکی از بچه های
اطلاعات و عملیات آمد تا همدیگر را دیدیم همدیگر را بغل کردیم و سیر گریستیم . وضع عمو غلام
بحرانی بود . سرش را به دیوار می کوبید و می گفت : دیدی باختیم ؟ دیدی بچه ها همه رفتند و
ما ماندیم ؟خیلی شرایط سختی بود نمیدانم چه بگویم .
پیام امام بمناسبت پذیرش قطعنامه صادر شد . الفاظ غریبی دارد . فقط میتوان با کلام امام اشک ریخت
امام همانند یک عبد ذلیل مقابل ملتش پیام داده بود .
" ملت ایران من یکایک شما را می شناسم ! شما هم مرا می شناسید ! آنچه موجب امر شد تکلیف
الهی ام بود .فرزندانم خشم و غرور انقلابی تان را در سینه ها نگاهدارید و با خشم بر دشمنانتان
بنگرید .فرزندان انقلابیم میدانم به شما سخت میگذرد ولی مگر بر این خادمتان سخت نمی گذرد؟
خوشا بحال شما ملت . خوشا بحال شما رزمندگان . خوشا بحال آنانی که با مال و جان از نوامیس این
ملت دفاع کردند و بدا بحال من که مانده ام و جام زهرآگین قبول قطعنامه را نوشیدم !
خدایا تلخی این ایام را با شیرینی فرج صاحب مان جبران بفرما .
این تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دارالشفای دلسوختگان خواهد بود."
این پیام همه را تکان داد . دیگر برای یک بسیجی عاشق امام و جنگ ! همه چیز تمام شده احساس
می شد . یاد شهدای همرزم سراسر وجودمان را فرا گرفت . بغضی سنگین گلوها را می فشرد !
اینک ما ماندیم و یک دنیا . دنیائی که همیشه از او فراری بودیم .اما حالا دیگر محکوم به ماندن .
نه امیدی به شهادت و نه طاقت ماندن !!!
این پیام صادقانه امام مظلوم امت سیل خروشان ملت را دوباره به جبهه ها رهسپار نمود و بفضل الهی
و برکت خون هزاران شهید و ایثار جانبازان و آزادگان و خانواده های مظلومشان عراقی ها را مجددا بجای
خودشان نشاندند و پیروزی وعده داده شده الهی بر این ملت بزرگ محقق شد .
یاد آن روزهای پر از استرس و اضطراب و خاطره گرامی باد
و روح مطهر امام عزیز و فرزندان انقلابیش در اعلی علیین شاد باد ...