تعداد زیادی از بسیجیان پایگاه امام خمینی (ره ) روزی عضو بسیج لشکر قدسی بودند که او مسئولش بود . شبانه روز تلاش میکرد . با سن کمی که داشت حرفهای بزرگی برای گفتن داشت . به نماز جماعت اهمیت فراوانی میداد و شمع محفل دوستان بود .در جبهه نمازهای با حالی برگزار می شد و از ابتدا تا انتهای آن می گریست . وقتی شعر
" یادم از بار گناه آمد و سرمنزل مرگ و ز غم این ره بی توشه تنم می لرزد "
را برایش خواندم منقلب شد و چشمان مصومش پر از اشک شد که چقدر در این دنیا گناه کرده است و از عذاب الهی می ترسد ! راستش تن من هم لرزید ! آخر او با آن سن کم و صورتی که هنوز مو نداشت چه گناهی می توانست مرتکب شده باشد که اینگونه هراس داشت ؟
در آخرین مصاحبه اش قبل از عملیات کربلای 4 گفت :
" اگر این زندگی زیبا و لذت بخش است اما خانه آخرت بسیار باشکوهتر و جلیل تر از این دنیاست و اگر این تن ها باید بروند چرا برای اعتلای حق و حقیقت نروند . پس کشته شدن در راه خدا بسیار زیباتر و ارزشمند تر از مردن بیخود است ."
هنوز سنج و دمام های دهه اول محرم انتظار دستان پاک و عاشق او را می کشد . آری او شهید مفقودالاثر عزیز دشت بزرگ بود که جنازه پاک و مطهرش پس از 13 سال به شهرمان رجعت نمود و آه از نهاد منتظران بسیجی مسجد به هوا برخاست .
وقتی بدن خسته اش را از جبهه های آتش و خون آوردند سنج و دهل های مسجد هم در عزایش خون گریستند .
تمام غمهای عالم بر دلمان نشست وقتی که استخوانهای پیکر نهیفش را برای آخرین وداع به منزلشان بردیم مادر غمدیده اش به التماس گفت : ممکنه امشب جنازه عزیز را بگذارید تا صبح نزدمان بماند ؟
شاید میخواست غمها و دردهای 13 ساله اش را برای عزیزدلش بازگو نماید ...
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نر ود
خدایا حقشان را براین ملت مظلوم و ستمدیده ببخش .