وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

وبلاگ شخصی غلامرضانجفی سولاری

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

عزیز دل بچه های مسجد ابالفضل (ع) ...


تعداد زیادی از بسیجیان پایگاه امام خمینی (ره ) روزی عضو بسیج لشکر قدسی بودند که او مسئولش بود . شبانه روز تلاش میکرد . با سن کمی که داشت حرفهای بزرگی برای گفتن داشت . به نماز جماعت اهمیت فراوانی میداد و شمع محفل دوستان بود .در جبهه نمازهای با حالی برگزار می شد و از ابتدا تا انتهای آن می گریست . وقتی شعر

یادم از بار گناه آمد و سرمنزل مرگ و ز غم این ره بی توشه تنم می لرزد  

را برایش خواندم منقلب شد و چشمان مصومش پر از اشک شد که چقدر در این دنیا گناه کرده است و از عذاب الهی می ترسد ! راستش تن من هم لرزید ! آخر او با آن سن کم و صورتی که هنوز مو نداشت چه گناهی می توانست مرتکب شده باشد که اینگونه هراس داشت ؟

در آخرین مصاحبه اش قبل از عملیات کربلای 4 گفت : 

" اگر این زندگی زیبا و لذت بخش است اما خانه آخرت بسیار باشکوهتر و جلیل تر از این دنیاست و اگر این تن ها باید بروند چرا برای اعتلای حق و حقیقت نروند . پس کشته شدن در راه خدا بسیار زیباتر و ارزشمند تر از مردن بیخود است ."

هنوز سنج و دمام های دهه اول محرم  انتظار دستان پاک و عاشق او را می کشد . آری او شهید مفقودالاثر عزیز دشت بزرگ بود که جنازه پاک و مطهرش پس از 13 سال  به شهرمان رجعت نمود و آه از نهاد منتظران بسیجی مسجد به هوا برخاست .

وقتی بدن خسته اش را از جبهه های آتش و خون آوردند سنج و دهل های مسجد هم در عزایش خون گریستند .

تمام غمهای عالم بر دلمان نشست وقتی که استخوانهای پیکر نهیفش را برای آخرین وداع به منزلشان بردیم مادر غمدیده اش به التماس گفت : ممکنه امشب جنازه عزیز را بگذارید تا صبح نزدمان بماند ؟

شاید میخواست غمها و دردهای 13 ساله اش را برای عزیزدلش بازگو نماید ... 


هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود


هرگز  از یاد من آن سرو خرامان نر ود


خدایا حقشان را براین ملت مظلوم و ستمدیده ببخش .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد